سلام
مقدمه
در این مجموعه نوشته سعی میکنیم از موانعی که در مسیر رشد دانشبنیانی ما وجود دارد صحبت کنیم. موانعی که اگر بقالی داشتیم یا دلال بودیم هرگز با آن روبرو نبودیم. طبیعتا این مجموعه نوشته با ته مایه طنز تلخ نوشته خواهد شد. باشد که این نوشتهها سبب رشد فرهنگ دانشبنیانی شود نه برچیده شدن ریشه ما…
اصل داستان
یکی از خدماتی که مجموعه ما به شرکتهای نقشهبرداری ارائه میکند، تصویر برداری هوایی است. برای هر پروژه تصویربرداری هوایی ابتدا مجوز سازمان جغرافیایی نیروهای مسلح لازم است و در گام بعد تایید و مجوز استانداری که هماهنگی با سپاه و هواپیمایی کشوری در آن انجام میشود.
حدود یک ماه در یکی از استانهای شمالی درگیر تصویر برداری برای سه شرکت مختلف بودیم. تیمهای پروازی به روشهای مختلف در بازههای یک هفتهای رفت و آمد داشتن به منطقه. با ماشین شخصی، با ماشین کرایهای و با قطار.
در یکی از رفت و آمدها تیم با قطار عازم منطقه شد. در هنگام برگشت بعد از یک هفته طاقت فرسا که هر روز از ساعت 8 صبح تا 8 شب در منطقه ناظر پرواز پرنده بودند قصد بازگشت به تهران را داشتند. تیم نقشه برداری دو نفره است و تقریبا هر نفر 4 ساک کوچک همراه دارد و علاوه بر آن، یک موتور برق 15 کیلوگرمی و یک جعبه حمل پرنده نیز باید جا به جا شود.
حرکت قطار ساعت 6 عصر و تیم ساعت 5:45 دقیقه به ایستگاه رسید. 8 ساک کوچک وارد قطار شد و موتور برق هم بارگیری شد تا اینکه رسید به پرنده که سربازی جهید جلو و گفت این چیست؟ و تو چه میدانی که این چیست، چیست؟ رانندهای که بچه ها را به ایستگاه رسانده بود با هیجان گفت پهباد و این بود شروع داستان تلخ سفر شمالی.
سرباز که انگار دزد گرفته گفت باز کن، مجوز حمل بده. هزار بار برایش از مجوزهای لازم توضیح دادیم. پلاک سازمان هواپیمایی کشوری نشان دادیم و مجوز پرواز، شماره ناظر سپاه … رئیس قطار در کمال آرامش گفت ما داریم میریم. یکی از بچه ها پرید بالا پیش وسایل و آن یکی ماند با موتور برق 25 کیلویی و پرنده و سرباز و مافوق و درختان زبان نافهم.
چند کلمه سربسته برای اینکه ماجرا از یادمان نرود و کمربندمان سفت بماند. سرهنگ، مجوز حمل و لاغیر، دستبند، اداره اطلاعات، دادسرا، جلب همه وسایل و مدارک، رهاسازی فارغالتحصیل هوافضای شریف در ساعت 12 شب در شهر غریب.
فردای آن روز به همت سرهنگ مشتی دیگری پرنده رها شد و فارغ التحصیل ما با پروندهای بایگانی شده و ذهنی درگیر اینکه این چه کار مزخرف دانشبنیان خاصی است که کمتر کسی توان فنی و علمی اش را دارد. من هم نداشته باشم و بروم شلغمم را بفروشم دیگر، مغز خر خوردم مگر …